دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

نگارنده در مورد مطالبی که ادعا میکند هیچ ادعایی ندارد چه برسد به این سطور که هیچ ادعایی در موردشان ندارد.:)

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

Related image

تابستون چند تا جرحی دندان و لثه داشتم.. با هر بار جراحی غذای دو روز من بستنی بود... تنها چیزی که باعث میشد فکر جراحی برام دلپذیر باشه همین بستنی خوردن بود...سومین کاسه از بستنی رو که خوردم فهمیدم چه گیری افتادم... همون چیزی که خوشحالم کرده بود باعث ناراحتیم شده بود. و الان با گذشت شش ماه از اون زمان در مجموع شش بار بستنی نخوردم... و برای بار هزارم فهمیدم بهترین راه برای دورشدن از کسی نزدیک شدن بیش از حد بهش هست..

یاد یه مطلبی از خارخاسک هفت دنده افتادم که بیانش خالی از لطف نیست:

ما زنان ماخوذ به حیا" 

یک مطلبی می خواندم در مورد شرم زنانه، و یادم به ماجرایی افتاد. 
چندی پیش، زن جوانی برایم پیام گذاشت، کلماتش مستاصل و غمگین و خجالت زده بود. گفت: دلش می خواهد با من درددلی کند و می ترسد من قضاوتش کنم، گفت: احتیاج به راهنمایی دارم، چون مشکلی دارم که در حال سوزاندن من است.
من هم که اصلا خود کپسول آتش نشانی! زود صاف و صوف شدم و تیریپ مادر روحانی گرفتم و گفتم: بگو جانم، من هستم، و اصلا چه کسی بهتر از من بتواند آتشت را خاموش کنم. 
( از فضولی در حال مرگ بودم.)
زن جوان با کلی حاشیه رفتن و تعریف از شوهر مهربان و خوش تیپ و زندگی مشترکی که یکی دو سال پیش شروع کرده اند. با احتیاط و ترس و لرز نوشت که متاسفانه عاشق شده ام.  عاشق رییسم شده ام و اصلا نمی توانم بفهمم دلیلش چیست؟
شوهر من با آن یارو اصلا قابل مقایسه نیست. شوهر من جوان و خوش تیپ و تحصیل کرده و مهربان است و با عشق و عاشقی ازدواج کرده ایم.
اما این یارو پیرو بداخلاق و جدی و یکجوری است!
یک جوری است؛ چون نمی دانم چه جوری است، چون اصلا نمی توانم جلو بروم و با او صحبت کنم. داغ می شوم و قلبم به طپش می افتد و لال می شوم. اصلا با او صحبت نمی کنم. همیشه برای صحبت با او واسطه ای می فرستم، توان روبرو شدن با او را ندارم. اما عاشقش شده ام.
و بعد از من راهنمایی خواست.
من هم آتش خاموش کن را روشن کردم و گفتم: به به چه بهتر که عاشق شدی، اصلا خدا قلب و روح را آفریده است برای عاشق شدن. و چرا فکر می کنی که تو را قضاوت می کنم؟ خیلی هم عاشقی خوب است. آدم را زیبا می کند، شور می دهد، زندگی را پر هیجان می کند. اما برو ببین چرا عاشق این یارو شده ای در حالی که می دانی شوهرت از هرجهت از او سر است؟
زن جوان ذوق کرد، گفت: جدی به نظرت چیز بدی اتفاق نیفتاده؟ به نظرت من گنهکار نیستم؟
گفتم: نه بابا؛ همین من را که می بینی سالی به دوازده ماه عاشقم، ذهنم مدام درگیر است، فعالیت می کند. مدام گیر می کند به آدمهای مختلف و باز فارغ می شود. خب چکار کنم احساس رقیقی دارم.
زن جوان خداحافظی کرد و رفت؛ چند روز بعد دوباره پیام گذاشت، گفت بعد از صحبت های تو خیالم کلا راحت شده است. حالا دیگر می فهمم که احساسم عجیب نیست. حالا حتی می توانم بروم، از جلوی رییسم و خیلی نزدیک به او رد شوم! 
دو سه روز بعد دوباره پیام گذاشت و  نوشت: یکی دو روز است که دیگر هر کاری دارم خودم به او می گویم. راستش خیلی هم تحفه ای نیست! 
یک هفته بعد دوباره پیام گذاشت نوشت:
" یارو اصلا مالی نبود و کلا عجب احساسی آمده بود سراغم و تهش هیچی نبود و این را با نزدیک شدن به او متوجه شدم. خوب شد که از او فرار نکردم."

امروز اما ماجرای شرم زنانه را که می خواندم به این فکر کردم، که بیشتر مشکل ما زنهای شرقی در مواجه با مردها،  فرار کردن و فانتزی ساختن از آنهاست. ما زنهای این سوی عالم، همیشه توی رویایمان یک مرد افسانه ای داریم. که می توانیم با او خیلی راحت و بدون شرم و خودمانی باشیم. طوری که با هیچ مرد دیگری نیستیم( شاید هم یادش نگرفته ایم چون همیشه ما را از آنها پرهیز داده اند)  اغلب ما سعی می کنیم این مرد افسانه ای را در وجود مردی واقعی ببینیم، و برای همین است که معمولا اشتباهی عاشق می شویم و بعضا به جاده خاکی می زنیم! زیرا متوجه نیستیم که مرد رویا به درد زندگی کردن نمی خورد. ولی چون به اشتباه و از ابتدا او را در یک مرد واقعی شبیه سازی کرده ایم  در مواجه با واقعیت چار یاس، سرخوردگی و افسردگی می شویم.  (گفتم که؛ هیچ مردی، شبیه مرد رویا نیست. آنها واقعی هستند و راستش را بخواهید ایراد از شرم و حیای ماست که خود درونمان را همیشه پنهان کرده ایم و برای همین آنها، شناخت کمی نسبت به ما دارند.)
 و اما مرد رویا، از شما چه پنهان  به نظر من مرد رویاهای ما زنها، زنی است که لباس مردانه پوشیده و با گریم مردانه خودش را به ما قالب کرده است. البته، این مرد رویا، به هیچ وجه خصوصیات زنانه بروز نمی دهد اما، از ریزترین و ناپیداترین احساسات زنانه ما آگاه است. و ما با او راحت و بی دغدغه هستیم. در عین حال او، چون از درون زن است خودش هم همان چیزهایی را تجربه می کند که ما تجربه می کنیم. بنابراین نیازی نیست که ما خودمان را بکشیم تا به او بگوییم چه احساسی داریم او خیلی خوب می فهمد. و برای همین با همه ی مردها فرق می کند.
خلاصه بگویم؛ تنها راه حل ما زنها برای فرار از عاشق شدن احساسی، پرهیز از شرم زنانه است. فقط باید با جسارت جلو برویم و دقیق تر نگاه کنیم. باید به جای بافتن فانتزی های ذهنی از مردی که فکر می کنیم رویایی است، با کسی که فکر می کنیم عاشقش شده ایم، حرف بزنیم و شوخی کنیم و با دقت ببینیمش.  
قریب به یقین می گویم: عاشقی از سرمان خواهد پرید.
  • روزالیند فرانکلین

Related image

ایشون یکی از سریالهایی بودکه دیدم و دوست داشتم.. دو تا پیرمرد که با مسایل مربوط به پیری دست و پنجه نرم میکنن و خیلی هم دوست داشتنی کله شق واقع بین و طناز هستند... برای روزهای پر استرس و پر تنش خوبه .. یه کمدی آروم

  • روزالیند فرانکلین

Image result for creator

خیلی مذهبی هستم؟؟ فک نکنم... بیشتر تحلیل میکنم... همه چیز رو سعی دارم بفهمم... و برای من با فهمیدن و فکر کردن دنیا قشنگ تر میشه.. واسه یکی با تحلیل نکردن .. روشها فرق دارند و دلیل بر خوبی و بدی نیست... اما هر بار یه درس جدید یا یه مطلب جدید یاد میگیرم نمیتونم به خدا و خلاقیتش فکر نکنم.. به هوشمندیش و مهربونیش..

یکی از سوالهای اعصاب خوردکنی که همیشه از معلم ها و اساتید میپرسیدم و خیلیی بدشون میومد این بود که اولین بار اولین نفر چه جوری اینو فهمید؟ خب این بدترین سوالیه که میشه از معلمی پرسید.. چون در علم نتایج منتشر میشن نه راه حل رسیدن به نتایج.. اینه که هیچ جوابی برای این سوال نیست.. و منم ادب شدم و نپرسیدم دیگه...چون فهمیدم جوابی براش نیست و اون بنده خدا فقط در حین پاسخ آزار میبینه... اون دانشمند فقط قاعده رو کشف کرده اما چرایی گذاشتن این قاعده خیلی جذاب تره... مخصوصا شنیدنش از زبان خالق...(از سری برنامه های بعد مرگ)

هیچ وقت نتونستم درک کنم کسایی که به وجود خدا اعتقاد ندارند این هوشمندی فوق العاده این نظم و این هماهنگی بی نظیر رو چه جوری توجیه میکنند.

پ.ن: استنتاجات وی بعد از خواندن مقادیری مطلب علمی

  • روزالیند فرانکلین

Image result for bread bakery

هیچ غذایی برای من به اندازه نون خوشمزه نیست... نون نرم و حجیم با ارد مرغوب که همین الان تازه از فر بیرون اومده.. وااای مست میکنه آدمو... یکی از شغلهایی که در دنیاهای بعدی قراره تجربه ش کنم داشتن نانوایی هست که کنارشم شیرینی  و کیک های خوشمزه بپزم... واقعا منو خوشحال میکنه... کاملا به جاست که مقدس ترین غذا باشه.

Image result for bakery in it's complicated film



  • روزالیند فرانکلین