دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

نگارنده در مورد مطالبی که ادعا میکند هیچ ادعایی ندارد چه برسد به این سطور که هیچ ادعایی در موردشان ندارد.:)

انسان در جستجوی کنکور _ نوشته مهندس فرنودیان

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ق.ظ

۱. زمان ما روزنامه ای بود داستان. جمع می شدند همه دم دکه روزنامه فروشی، بعد حمله می کردند که روزنامه کنکور آمد، بعد همان کنار جوب می پریدند و اسمشان را پیدا می کردند. بعد آنها که اسمشان اسم معمولی بود و مثلا پنج صفحه «علی محمدی» می دیدند، نمی دانم چه در مغزشان می گذشت تا می رسیدند به شماره شناسنامه. فکر کنم موضوعی است که ارزش تحقیق روانشناسی و عصب شناسی داشته باشد. بعد یک عده می پریدند هوا، یک عده بیشتری لگد می زدند به سنگ و چوب  کنار خیابان، یه عده زار می زدند، یک عده فریاد خوشحالی. بعد می رفتند خانه. تلفنهای پدرها و مادرها شروع می شد که فلانی، بیا با این بچه ما حرف بزن. کنکور رد شده، یا آنجا که دوست داشته قبول نشده، بیا ببرش بیرون یا بشین توی خانه بگو که ایرادی ندارد و راههای رسیدن به خدا بسیار است. از این صحبتها راستش زیاد داشته ام با بچه های ملت. خودم هجده نوزده ساله بودم و سعی می کردم به هجده نوزده ساله دیگری یاد بدهم که زندگی چیست. امروز که درست بیست سال گذشته و آنها که آن زمان که من روزنامه کنکور را نگاه کردم به دنیا آمده بودند امروز سال سوم دانشگاهند، بنویسیم چیزکی بلکه کمکی کرد به آن هجده ساله ناراحت، یا حداقل به پدرش و مادرش.

۲. از قصه خودم شروع کنم. شمال بودم و از شکار میامدم. نشسته بودم ترک موتور دوستی و چهار تا چنگر شکار شده هم دستم بود. رسیدیم خانه، بابا دم در ایستاده بود و گفت که مامان از تهران زنگ زده که آشنایی در سازمان سنجش گفته قبول شدی عمران شریف. چند ثانیه ای طول کشید تا بفهمم که قبول شدن انتخاب اول یعنی چی. بعد رفتیم زنگ زدیم به مامان و کمی حرف زدیم. بعد با بابا کمی حرف زدیم. بعد بابا رفت بیرون و کار داشت و من ماندم و خانه. توی پوست نمی گنجیدم. یعنی یک راهی می خواستم از توی پوستم بیایم بیرون. آن روزها آلبوم «ستاره های سربی» ابی تازه درآمده بود و من شروع کردم به هوار زدن ستاره های سربی و فانوسکهای خاموش. چهل و پنج دقیقه ای هوار زدم تا رسید به جایی که انگار خنجر زده اند به تارهای صوتی. بعد دراز کشیدم کف اتاق و نگاه کردم به سقف که از خوشحالی داشت می رقصید و فکر کردم به همه ساختمانهایی که قرار است آقای فارغ التحصیل عمران شریف طراحی کند و بسازد.

۳. روز ثبت نام پیراهن زرد خوشرنگی تنم بود و شلوار جین. نگران بودم که به شلوار جین ایراد نگیرند. رفتم و شناسنامه را دادم و طرف به بغل دستیش گفت «ببین آقای خسروی، به این می گن جلد شناسنامه. اون سراجی ها که شما می ری این کاره نیستند». قابل نداره کوتاهی زدم و شدم شریفی.

۴. جای عجیبی بود شریف. یاد گرفتم که آدمهایی هستند در این دنیا که همه وجودشان مغز است. خودشان را سالها آماده کرده اند برای این سالها. کتاب را نگاه می کنند و تا ته داستان را می گیرند و تو می نشینی توی سرت می زنی که این سوال یعنی چه. روزی بود که با چند تا از دوستان توی کتابخانه قدیم مساله ریاضی حل می کردیم و دوست آباده ای ما بعد از اینکه پنج دقیقه ای برای شاگرد اول کل دبیرستان البرز که از نظر ما مغز مجسم بود یک مساله ریاضی را توضیح داد، خیلی خالصانه و بدون کوچکترین تکبری گفت «ای چرا ایجوری بود؟» چنین جایی بود شریف. شاگرد اول یکی از دبیرستانهای خوب پایتخت با نفهمیدن مساله ریاضی در طول پنج دقیقه تبدیل می شد به «ایجوری». بعد سعی می کنی خودت را، که فکر می کنی یک آدم معمولی هستی، تعریف کنی در این محیط و بین این آدمها. جایی برای خودت پیدا کنی و رقابت کنی در امتحانهایی که سوالهایشان را تا آخر عمرت جای دیگر نخواهی دید. استرس هر روز می رسید به سقف. همان سقفی که دو سال قبلش بعد از ابی خواندن داشت برایت می رقصید. خلاصه سالهای شریف ما ایجوری گذشت.

۵. بعد من کلا از عمران آمدم بیرون و رفتم محیط زیست. از شریف هم آمدم بیرون و رفتم دانشگاه تهران برای فوق لیسانس و بعد هم برای دکترا آلودگی هوا را انتخاب کردم و الان هم سیزده سالی است که بیرون مملکت هستم و هشت سالی است که مهندس مشاورم. سخت است که آدمیزاد گذشته را نگاه کند و فکر کند که اگر این نمی شد حتما آن می شد، ولی سالهای گذشته را که نگاه می کنم، فکر می کنم که موفقیتی اگر بوده، نه در آن «انتخاب اول» بوده، که روزی به خاطرش از خوشحالی هوار می زدم، که اتفاقا در تلاش سالهای بعد من برای بیرون آمدن از شریف و رشته عمران بوده، تلاش برای رسیدن به جایی و رشته ای و محیطی که در آن قدرت بالیدن داشته باشم.

۶. قصدم کوچک کردن موفقیت بیست سال پیش خودم نیست. موفقیت بود و حرفی درش نیست. از هیچ لحظه اش هم پشیمان نیستم. قصدم ولی اینست که بگویم موفقیت و شکست لحظه ای هستند و مهم واکنش شما به آنهاست و آنچه بعدش می کنید. آقای مایکل فلپس که امروز بیست و یک طلای المپیک دارد، در المپیک سال ۲۰۰۰ هیچ مدالی نگرفت. می توانست بگوید شکست خوردم و حالا بروم خانه و مثل پانزده ساله های دیگر به زندگی برسم. می توانست ادامه دهد. بعد در المپیک بعدی که شش مدال طلا گرفت و دو برنز، می توانست بگوید که حالا در نوزده سالگی به موفقیتی رسیده ام که کمتر کسی رسیده. هر روز چهار صبح بیدار نشوم و توی استخر سرد نپرم. بازنشست شوم و بروم پی زندگی. سوال اینست که با شکست یا موفقیت، یا هر چیز دیگری که توی زندگی پیش می آید چه می کنید. به قول ما ریاضی خوانده ها، شکست و موفقیت فراز و فرود نمودار هستند و قصد شما بیشینه کردن سطح زیر نمودار در گذر زمان.

۷. به آن هجده ساله های خیلی ناراحت، بگویید که علی فرنود سلام رساند، و گفت که آقای هارولد کوشنر مقدمه ای نوشته بر «انسان در جستجوی معنا»ی آقای ویکتور فرانکل. آقای کوشنر می گوید که زندانی بدبختی را بردند پیش مامور اس اس که داشت پاسپورت و شناسنامه اش را چک می کرد. زندانی گفت همه زندگیم را گرفته اید و فقط این دو تا کاغذ برایم مانده. مامور اس اس مدارکش را پاره کرد و ریخت دور و گفت حالا این دو تا کاغذ را هم نداری. بعد آقای کوشنر می گوید که اگر آقای ویکتور فرانکل بود، می گفت که معنای زندگی تو، نه در آن دو تکه کاغذ که در آزادی انتخابی است که در پاسخ دادن به این واقعه داری. نه شکست و نه پیروزی، پایان دنیا نیستند. راستش بدون دیدن تصویر بزرگتر زندگی هیچ کدام معنایی ندارند. مهم انتخاب شما در روش پاسخ است. برایتان انتخابی درست آرزو می کنم.



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۴/۱۱
  • ۳۲۱ نمایش
  • روزالیند فرانکلین

نظرات (۳)

سلام 
من خیلی اتفاقی از گوگل اومدم 
با اجازتون من اینجا برای دوستمم فرستادم تا بیاد ببینه
ممنون

پاسخ:
سلام خواهش میکنم صاحب اختیارین
اوه
کل تصوراتم ازتون بهم ریخت!
شما مال زمانی هستین که کنکور و درس و دانشگاه هنوز ارزش خودش رو داشته...
چه زمانی...
پاسخ:
این نوشته من نیست . نوشته آقای مهندس علی فرنودیان هست که حدود 20 سال پیش کنکور دادند.
‎:|‎
تصوراتم برگشت‎(:‎

پاسخ:
حالا تصوراتتون چی بود؟
بگید که دوباره به هم نریزه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی