راهنمای شکار!!!!
- ۲ نظر
- ۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۱:۴۳
- ۳۶۰ نمایش
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
بلهههه.. رزولوشن امسال انجام کارهای ناتمام و انجام یه سری کارهایی بود که همینجور مدتها بود توی لیست مونده و من وحشت دارم انجامشون بدم.. امروز یکی دیگه از این لیست خط خورد... من برای اولین بار در عمرم رفتم باشگاه..
همیشه باشگاه رفتن برای من خیلی سخت بود... خیلی .. من از کار کردن با دستگاه در کنار یه سری ادمای خوشگل و خوشتیپ و یه سالن پر از آینه به شدت می ترسیدم... میترسیدم که توی آینه چند کیلو اضافه وزنمو ببینم و با دیگران مقایسه کنم و خودمو سرزش کنم... من با خودم خیلی نامهربون بودم دیگه روزالیند درونم طاقت سرزنش بیشتر رو نداشت و خیلی موذیانه تلاش میکرد نذاره برم.. حقم داشت.. برای زنده موندن نیاز داشت نذاره من دعواش کنم
حدود ده سال پیش برای اولین بار رفتم روی تردمیل با کله خوردم زمین و دیگه نزدیک هیچ باشگاهی نشدم.. از پارسال دانشگاه یه سالن خیلی بزرگ رو مجهز کرده به بهترین دستگاههای بدنسازی و مخصوص خانوما... از پارسال تا حالا درگیرم با خودم.. امروز با یکی از هم دوستام رفتم تا محیط رو دیدم یه ترسم به ترسام اضافه شد... این دستگاهها چه جوری کار میکنن؟
آیا ترسیدم؟؟ بله.. خیلی.. آیا از توی آینه که به خودم نگاه میکردم لذت میبردم؟ اولش فقط زشتی ها و ایرادها رو میدیدم .. بعدش اما یه جفت چشم براق دیدم که از خوشحالی داره برق میزنه.. من بعد سالها به یکی از ترسام فایق اومده بودم.. باشگاه رفتن شاید برای خیلی ها عادی و روتین باشه.. اما این غلبه بر خودکم بینی من بود که مهم بود.. نترسیدم و خودمو در معرض دید و قضاوت بقیه قرار دادم.. چرا این همه مدت خودمو زجر دادم؟؟ چند مورد مشابه دیگه در زندگیم به خاطر ملت پا پس کشیدم؟؟
یه جایی همون اوایل تایم دیدم من حتی از ترس نگاههای بد دیگران بهشون نگاه هم نمیکردم.. دیدم باز دارم روزالیندمو محکوم میکنم باز عصبانی هستم... همین طور که توی آینه نگاه میکردم و فحش میدادم فقط به چشمام نگاه کردم خودمو تحسین کردم به خاطر هی چی که هستم... بعد یه خنده نشست روی صورتم... و بعد یه انرژی خوب درونمو گرفت... خودمو با مهربونی برانداز کردم.. سرعتم بیشتر شد... اشتیاقم.. ناخوداگاه چشمم افتاد به افراد کناری.. بهشون لبخند زدم .. اونا هم به من.. حالا من یه تپل دوست داشتنی خنده رو بودم...
حس میکنم باید این قدر خودمو دوست داشته باشم و با خودم مهربون باشم که نیازی به تایید دیگران نداشته باشه.. که یه موقع هایی که به نفعمه و میدونم کار درست چیه اگه حس کنه قراره در نگاه بقیه بد به نظر بیاد پا پس نکشه.. باید میزان توجه ای که از من میگیره بیش تر از دیگران باشه تا خیانت نکنه.. خیلیم بیشتر باشه به هر حال کودکه جذب کسی میشه که بیشتر بهش توجه بشه و تایید بگیره.
دعوتتون میکنم به نوشیدن یه چای ماچای لته وانیلی
صبوحی ( مهران مدیری ) : می دونی چه حسی داشت ؟
امیر ( بهرام رادان ) : چی ؟
صبوحی : لمس بدن شیر
امیر : نه !
صبوحی : وقتی بهش دست کشیدم...فهمیدم قدرتش در ماهیچه هاش نیست...در درونشه...یه وحدت درونی داره...وقتی تصمیم به شکار می گیره...باهمه وجودش بلند میشه ، با همه وجودش حرکت میکنه ، با همه وجودش به دست می اره...
به قول اونوری ها : unitivite self
رویاتو به دست بیار
در حال خوندن کتاب انسان خردمند هستممم. قبلنا خیلی کتاب غیرداستانی دوست نمیداشتم الان به شدت علاقه نشون میدم..این کتاب عالی هست و جواب خیلی از سوالات منو میده..جقدر در طول تاریخ گول خوردیم ما :)))