دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

نگارنده در مورد مطالبی که ادعا میکند هیچ ادعایی ندارد چه برسد به این سطور که هیچ ادعایی در موردشان ندارد.:)

مریم میرزاخانی و تامیلا پاشایی

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ق.ظ

امروز داشتم به داستان دو دختر،مریم و تامیلا، فکر میکردم. هردو تو یک شهر و یک سال متولد شدند.دبیرستانی که درس میخوندند دیوار به دیوار بود.

 

مریم،بهترین شاگرد فرزانگان و تامیلا از ضعیف ترین های نرجس.مریم شریف قبول شد و آنجا هم برترین شاگرد.تامیلا ازدواج کرد و بچه دار شد و خشونت خانگی را تجربه کرد. دیگه فاصله خیلی بزرگ شده بود. مریم رفت هاروارد و تامیلا همچنان زن خانه دار،فاصله بزرگ و بزرگ‌تر ‌تر شد.

 

مریم دانشگاه استنفورد استاد شد و تامیلا تصمیم به طلاق گرفت.مریم همچنان جوایز معتبر می گرفت و تامیلا موفق شد جدا بشه.تامیلا با یک دریا غم وارد آمریکا شد و مریم همچنان افتخار میافرید.تامیلا دوباره درس را از اول شروع کرد. تامیلا پوستش کنده شد ولی شد، وارد دانشگاه کلمبیا شد.

 

مریم بالاترین جایزه ای که میشد یک ریاضی دان بگیره را گرفت و تامیلا از دانشگاه استنفورد پذیرش گرفت.تامیلا استاد استنفورد نشده (هنوز) ولی داره از راهروهایی رد میشه که مریم رد شده.با دوستان مریم رفاقت میکنه.

 

استاد مریم(استاد تابش) امروز دعوتش کرد که باهم در مورد آموزش ریاضی ایران صحبت کنند

 

خواستم بگم پوست آدم لایه به لایه مثل پوست پیاز کنده میشه ولی میشه.میشه تو مسیر زندگی به جاده خاکی زد،میشه مسیر را اشتباه رفت و برگشت.میشه از کسی که از آغاز مسیر صحیح رفته خیلی دیرتر رسید ولی اگر بخواد میتونه برسه.خواستم بگم موفق شدن یک لحظه ست و قبلش پیامی نمیده فقط باید رفت و رفت و تجربه کرد.

 

 امروز وقتی استاد تابش زنگ زدند سریع لباس پوشیدم برم پیششون ولی اون لحظه اصلا به این فکر نکردم که”ای تامیلایی که همه آرزوت یک پانزده ریاضی بود،ببین داری کجا میری.پیش استاد مریم و قراره نظر بدی”

 

من نظر مخالفی از تجسم آینده دارم.خواستم بگم بیاییم زمان تلاش، ثمره زیبای تلاشمون را مجسم نکنیم.آنوقت اون تصویر میشه تصویر آخر خط.من زمان مدرسه پانزده آخر خطم بود ولی اینجا هیچ وقت تصویری از آینده مجسم نکردم.تصمیم گرفتم فقط پارو بزنم و جلو برم و خط پایانی نداشته باشم.همیشه به خودم میگم از این بالاتری هست که ازش خبر نداری تو فقط پارو بزن. 

 

من امروز دارم دنیایی را زندگی میکنم که بسیار بسیار بسیار بالاتر از رویای مدرسه ست.خواستم بگم چقدر خوبه که فقط بگیم در شرایط موجود همه تلاش و بهترینت را بذار فقط حواست به این باشه که صحیح و قوی پارو بزنی، دنیایی بزرگ‌تر از آرزوهات هست که ازش خبر نداری برو که بهش برسی. فقط خواستم بگم من هنوز هم در حال پارو زدنم.

 

(من هیچ وقت احساس نمیکنم مریم رفته،معتقدم مریم از خیلی از زنده ها زنده تره)

 

 

منبع: صفحه رسمی تامیلا پاشایی در اینستاگرام (@tamilap)

 

این مطلب رو با ذکر منبع نوشتم اینجا تا یادآوری بشه به خودم. در دوران مدرسه و دانشگاه تفاوتها زیاد نیست اما بعد سی سالگی یکهو اختلاف بین موقعیت آدمها خیلی فاحش میشه... ممکنه پیج دوستمون توی فیس بوک اینستا یا هر جایی رو اتفاقی باز کنیم و ببینیم اوف مثلا هر دو به تموم اون چیزهایی که میخواستن رسیدن و زندگیشون شبیه رویای حال حاضر ماست. نمیخوام بگم زندگی ظاهر و باطن رو مقایسه نکینم و از این صحبتها... میخام بگم واقعیت اینه که تو هر تصمیمی گرفتی متناسب با شرایط روحی روانی جسمی مالی و خانوادگی خودت گرفتی باز هم برگردی همونا رو انتخاب میکنی .... پس غصه گذشته رو نخور.... الانم نترس پاشو و جبران کن. چون از جاده خاکی هم راه به جاده اصلی هست.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۱۵
  • ۵۰۰ نمایش
  • روزالیند فرانکلین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی