دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

دست نوشته های روزالیند فرانکلین

چه فرقی داره روزالیند باشم یا شاخه نبات حافظ یا معشوقه سعدی :)

نگارنده در مورد مطالبی که ادعا میکند هیچ ادعایی ندارد چه برسد به این سطور که هیچ ادعایی در موردشان ندارد.:)

Image result for genius
آفیس ما نقطه کوره و جایی که من هستم کورترین میز.. هیچ موج اینترنتی به من نمیرسه...رفتم پیش استادم و درخواست یه مودم داشتم... برام یکی تنظیم کرد و فرستاد... هر کاری کردم نه با لپ تاپ و نه موبایل وصل نمیشدم.. با دوستان هم امتحان کردیم.. اونا هم وصل نشدن.. رفتم اتاق دکتر .. مودم به بغل.. که این کار نمیکنه.. میفرمایند که مگه میشه من همین الان امتحانش کردم... گفتم بیا خودتون ببینین... زدم به برق و هرکاری کردم وصل نمیشد.. اومد دید آمپرش رفت بالااااا.. خانم فرانکلیننن کابل اینترنت رو بهش وصل نکردی!!!!!!!! نکنه تزت هم همینطور انجام میدی!!!!!!!!!!!
بقیه حرفاش از راهرو خوب شنیده نمیشد :)))
  • روزالیند فرانکلین


Image result for ‫بهار نارنج شیراز‬‎

گر اینقدر خوش شانس هستید که اسفندماه در شیراز باشید بدانید که خدا خیلی دوستتان داشته!
اگر اسفندماه درشیراز هستید حتما با ناهار جرعه ای دوغ بخورید وظهر حتما بخوابید.بعدش لباس راحت وکفش کتانی بپوشید وبزنید بیرون.
بروید تا به پارامونت وخیرات برسید.انجا کفش های نو پشت ویترین هارا نگاه کنید وبه عشق وعلاقه مردمی که کفش نو می خرند دقت کنید. تا نصفه های وصال بروید وهمراه با استشمام بوی بهارنارنج که پلکتان را سنگین می کند به زوجهای جوانی نگاه کنید که امده اند تا برای سال نو مبل ومیز وصندلی بخرند!.هدفون را توی گوشتان فروکنید واهنگ گوگوش بگذارید وبه راننده ای که صدای بوقش را نشنیدید وبجای بوقی که زد تا زیرتان نگیرد ونشنیدید وبه شما گفت کجاییی؟؟؟؟ لبخند بزنید وبگویید شرمنده کاکو !! وببینید که بسادگی میگوید دشمنت! عامو بپو!! اگراسفند در شیراز هستید بعدش بروید توی خیابون داریوش وبه مغازه ها خیره شوید واز عابران تنه بخورید وبا هدفون اهنگ هایده گوش کنید.بروید تا به چهاراه زند برسید وزوجها وبچه های کوچولوی شهری وروستایی را ببینید که با شور وشوق از بنجل فروشیهای انجا لباس نو می خرند وبچه هایی که ساعت های رنگی ده هزار تومانی خریده اند ودارند بامیه می خورند.
بعدش بامیه بخرید ودرحال راه رفتن بخورید واجازه دهید تا اب قندی تراوش یافته ازان دستتان را (چکنه) کند.به پاسور فروشهای معتاد انجا نگاه کنید وداریوش گوش کنید.بعد وارد رودکی شوید ونوشدن سال را در تقویم های جدید کتابفروشی های هنری اش با فروشنده لاغراندامی که از اول تا اخربهت تعارف میکند که پول نگیرد ببینید.
چند تقویم کوچک برای کسانی که دوستشان دارید بخرید. بعد جلو سینماها به عکسهای فیلمها خیره شوید وراه بیفتید به سمت فلکه ستاد. بگذارید زمانی که از چهااراه زند تا ستاد راه می روید ابی برایتان بخواند.
ادامه دهید وبوی بهار را وقتی که ازکنار ساختمان های قدیمی دانشکده پزشکی که همیشه دراسفند زوجهایی کنارشان قرار دارند حس کنید.
بایک اهنگ بدون کلام تا ملاصدرا وکتابفروشی محمدی بروید وبه پسرخوش صدا وبداخلاق اقای محمدی سلام کنید ویک کتاب برای خودتان بخرید وبیرون بیایید.
بعدش دیگر مهم نیست کجا بروید. 🌷🌱🌷🌼🌻🌺اگر اسفندماه درشیراز هستید به چیز دیگری برای خوشبخت بودن نیازی ندارید.
🌱🌷اگر اسفندماهی درشیراز هستید بدانید که خداخیلی دوستتان داشته. 🌷🌱

اسفندماه 97

نویسنده: ناشناس

پ.ن: اواخراسفند و اوایل فروردین بهشت شیرازه :)) بیصبرانه منتظرم برم خونه

  • روزالیند فرانکلین

Image result for remote desktop

من واقعا از خودمون انتقاد دارم.. از کی؟؟ از خودمون.. ما شیرازی های عزیز... چرا ما زودتر برنامه های کنترل از راه دور رو ننوشتیم؟؟ (مثل anydesk و...)  :)))))))))))

یه انتقاد هم به سازنده های اون اپ دارم..اسمش نباید shirazi app باشه؟؟؟


پ.ن: به امید اینکه باقی اپ های مفید از راه دور هم ساخته بشن ;)))

  • روزالیند فرانکلین

Related image

تابستون چند تا جرحی دندان و لثه داشتم.. با هر بار جراحی غذای دو روز من بستنی بود... تنها چیزی که باعث میشد فکر جراحی برام دلپذیر باشه همین بستنی خوردن بود...سومین کاسه از بستنی رو که خوردم فهمیدم چه گیری افتادم... همون چیزی که خوشحالم کرده بود باعث ناراحتیم شده بود. و الان با گذشت شش ماه از اون زمان در مجموع شش بار بستنی نخوردم... و برای بار هزارم فهمیدم بهترین راه برای دورشدن از کسی نزدیک شدن بیش از حد بهش هست..

یاد یه مطلبی از خارخاسک هفت دنده افتادم که بیانش خالی از لطف نیست:

ما زنان ماخوذ به حیا" 

یک مطلبی می خواندم در مورد شرم زنانه، و یادم به ماجرایی افتاد. 
چندی پیش، زن جوانی برایم پیام گذاشت، کلماتش مستاصل و غمگین و خجالت زده بود. گفت: دلش می خواهد با من درددلی کند و می ترسد من قضاوتش کنم، گفت: احتیاج به راهنمایی دارم، چون مشکلی دارم که در حال سوزاندن من است.
من هم که اصلا خود کپسول آتش نشانی! زود صاف و صوف شدم و تیریپ مادر روحانی گرفتم و گفتم: بگو جانم، من هستم، و اصلا چه کسی بهتر از من بتواند آتشت را خاموش کنم. 
( از فضولی در حال مرگ بودم.)
زن جوان با کلی حاشیه رفتن و تعریف از شوهر مهربان و خوش تیپ و زندگی مشترکی که یکی دو سال پیش شروع کرده اند. با احتیاط و ترس و لرز نوشت که متاسفانه عاشق شده ام.  عاشق رییسم شده ام و اصلا نمی توانم بفهمم دلیلش چیست؟
شوهر من با آن یارو اصلا قابل مقایسه نیست. شوهر من جوان و خوش تیپ و تحصیل کرده و مهربان است و با عشق و عاشقی ازدواج کرده ایم.
اما این یارو پیرو بداخلاق و جدی و یکجوری است!
یک جوری است؛ چون نمی دانم چه جوری است، چون اصلا نمی توانم جلو بروم و با او صحبت کنم. داغ می شوم و قلبم به طپش می افتد و لال می شوم. اصلا با او صحبت نمی کنم. همیشه برای صحبت با او واسطه ای می فرستم، توان روبرو شدن با او را ندارم. اما عاشقش شده ام.
و بعد از من راهنمایی خواست.
من هم آتش خاموش کن را روشن کردم و گفتم: به به چه بهتر که عاشق شدی، اصلا خدا قلب و روح را آفریده است برای عاشق شدن. و چرا فکر می کنی که تو را قضاوت می کنم؟ خیلی هم عاشقی خوب است. آدم را زیبا می کند، شور می دهد، زندگی را پر هیجان می کند. اما برو ببین چرا عاشق این یارو شده ای در حالی که می دانی شوهرت از هرجهت از او سر است؟
زن جوان ذوق کرد، گفت: جدی به نظرت چیز بدی اتفاق نیفتاده؟ به نظرت من گنهکار نیستم؟
گفتم: نه بابا؛ همین من را که می بینی سالی به دوازده ماه عاشقم، ذهنم مدام درگیر است، فعالیت می کند. مدام گیر می کند به آدمهای مختلف و باز فارغ می شود. خب چکار کنم احساس رقیقی دارم.
زن جوان خداحافظی کرد و رفت؛ چند روز بعد دوباره پیام گذاشت، گفت بعد از صحبت های تو خیالم کلا راحت شده است. حالا دیگر می فهمم که احساسم عجیب نیست. حالا حتی می توانم بروم، از جلوی رییسم و خیلی نزدیک به او رد شوم! 
دو سه روز بعد دوباره پیام گذاشت و  نوشت: یکی دو روز است که دیگر هر کاری دارم خودم به او می گویم. راستش خیلی هم تحفه ای نیست! 
یک هفته بعد دوباره پیام گذاشت نوشت:
" یارو اصلا مالی نبود و کلا عجب احساسی آمده بود سراغم و تهش هیچی نبود و این را با نزدیک شدن به او متوجه شدم. خوب شد که از او فرار نکردم."

امروز اما ماجرای شرم زنانه را که می خواندم به این فکر کردم، که بیشتر مشکل ما زنهای شرقی در مواجه با مردها،  فرار کردن و فانتزی ساختن از آنهاست. ما زنهای این سوی عالم، همیشه توی رویایمان یک مرد افسانه ای داریم. که می توانیم با او خیلی راحت و بدون شرم و خودمانی باشیم. طوری که با هیچ مرد دیگری نیستیم( شاید هم یادش نگرفته ایم چون همیشه ما را از آنها پرهیز داده اند)  اغلب ما سعی می کنیم این مرد افسانه ای را در وجود مردی واقعی ببینیم، و برای همین است که معمولا اشتباهی عاشق می شویم و بعضا به جاده خاکی می زنیم! زیرا متوجه نیستیم که مرد رویا به درد زندگی کردن نمی خورد. ولی چون به اشتباه و از ابتدا او را در یک مرد واقعی شبیه سازی کرده ایم  در مواجه با واقعیت چار یاس، سرخوردگی و افسردگی می شویم.  (گفتم که؛ هیچ مردی، شبیه مرد رویا نیست. آنها واقعی هستند و راستش را بخواهید ایراد از شرم و حیای ماست که خود درونمان را همیشه پنهان کرده ایم و برای همین آنها، شناخت کمی نسبت به ما دارند.)
 و اما مرد رویا، از شما چه پنهان  به نظر من مرد رویاهای ما زنها، زنی است که لباس مردانه پوشیده و با گریم مردانه خودش را به ما قالب کرده است. البته، این مرد رویا، به هیچ وجه خصوصیات زنانه بروز نمی دهد اما، از ریزترین و ناپیداترین احساسات زنانه ما آگاه است. و ما با او راحت و بی دغدغه هستیم. در عین حال او، چون از درون زن است خودش هم همان چیزهایی را تجربه می کند که ما تجربه می کنیم. بنابراین نیازی نیست که ما خودمان را بکشیم تا به او بگوییم چه احساسی داریم او خیلی خوب می فهمد. و برای همین با همه ی مردها فرق می کند.
خلاصه بگویم؛ تنها راه حل ما زنها برای فرار از عاشق شدن احساسی، پرهیز از شرم زنانه است. فقط باید با جسارت جلو برویم و دقیق تر نگاه کنیم. باید به جای بافتن فانتزی های ذهنی از مردی که فکر می کنیم رویایی است، با کسی که فکر می کنیم عاشقش شده ایم، حرف بزنیم و شوخی کنیم و با دقت ببینیمش.  
قریب به یقین می گویم: عاشقی از سرمان خواهد پرید.
  • روزالیند فرانکلین

Related image

ایشون یکی از سریالهایی بودکه دیدم و دوست داشتم.. دو تا پیرمرد که با مسایل مربوط به پیری دست و پنجه نرم میکنن و خیلی هم دوست داشتنی کله شق واقع بین و طناز هستند... برای روزهای پر استرس و پر تنش خوبه .. یه کمدی آروم

  • روزالیند فرانکلین

Image result for creator

خیلی مذهبی هستم؟؟ فک نکنم... بیشتر تحلیل میکنم... همه چیز رو سعی دارم بفهمم... و برای من با فهمیدن و فکر کردن دنیا قشنگ تر میشه.. واسه یکی با تحلیل نکردن .. روشها فرق دارند و دلیل بر خوبی و بدی نیست... اما هر بار یه درس جدید یا یه مطلب جدید یاد میگیرم نمیتونم به خدا و خلاقیتش فکر نکنم.. به هوشمندیش و مهربونیش..

یکی از سوالهای اعصاب خوردکنی که همیشه از معلم ها و اساتید میپرسیدم و خیلیی بدشون میومد این بود که اولین بار اولین نفر چه جوری اینو فهمید؟ خب این بدترین سوالیه که میشه از معلمی پرسید.. چون در علم نتایج منتشر میشن نه راه حل رسیدن به نتایج.. اینه که هیچ جوابی برای این سوال نیست.. و منم ادب شدم و نپرسیدم دیگه...چون فهمیدم جوابی براش نیست و اون بنده خدا فقط در حین پاسخ آزار میبینه... اون دانشمند فقط قاعده رو کشف کرده اما چرایی گذاشتن این قاعده خیلی جذاب تره... مخصوصا شنیدنش از زبان خالق...(از سری برنامه های بعد مرگ)

هیچ وقت نتونستم درک کنم کسایی که به وجود خدا اعتقاد ندارند این هوشمندی فوق العاده این نظم و این هماهنگی بی نظیر رو چه جوری توجیه میکنند.

پ.ن: استنتاجات وی بعد از خواندن مقادیری مطلب علمی

  • روزالیند فرانکلین

Image result for bread bakery

هیچ غذایی برای من به اندازه نون خوشمزه نیست... نون نرم و حجیم با ارد مرغوب که همین الان تازه از فر بیرون اومده.. وااای مست میکنه آدمو... یکی از شغلهایی که در دنیاهای بعدی قراره تجربه ش کنم داشتن نانوایی هست که کنارشم شیرینی  و کیک های خوشمزه بپزم... واقعا منو خوشحال میکنه... کاملا به جاست که مقدس ترین غذا باشه.

Image result for bakery in it's complicated film



  • روزالیند فرانکلین
Image result for exergy
کار در ترمودینامیک  اهمیت زیادی داره(کار میتونه به صورت مکانیکی چرخی باشه که میچرخه یا به صورت الکتریک جریان برق باشه)... هدف انجام یه سیکل معمولا به صورت کار خروجی تعریف میشه... یعنی ما هر عملی انجام میدیم تا کار خروجی و گرفته شده از سیستم و سیکل رو ماکزیمم کنیم و از اون طرف اگه قرار باشه کاری به سیستم داده بشه باید کار گرفته شده توسط سیستم رو مینیمم کنیم تا به صرفه باشه.
خب اینجا یکم قضیه سخت میشه .. چون برای انجام یک سیکل به صورت مداوم نیاز داریم که یکم گرما از یه منبع گرمایی بالا بگیریم (مثل کوره) قسمتی ازش رو به کار تیدیل کنیم (قسمت مفید انرژی گرفته شده) و قسمتی رو به عنوان گرما به محیط  بدیم (قسمت تلف شده) ... همیشه هم کار گرفته شده تفاضل گرمای گرفته شده و گرمای داده شده به محیطه...
در طول تاریخ بسیار سعی کردند که اون گرمای داده شده به محیط رو صفر کنند تا همه گرمای ورودی رو به کار تبدیل کنند.. نشده که نشده.. هر کی هم گفته معلوم شده داره کلاهبرداری میکنه...  دلیل هم داره چون کار شکل مرغوب تری از انرژی هست تا گرما.. شما برای اینکه یه چیز مرغوب به دست بیاری باید هزینه کنی... نمیتونی تمام یه چیز با کیفیت کمتر رو به یه چیز با کیفیت بالاتر تبدیل کنی و هزینه ش رو نپردازی.. اصل عالم بر مبنای همین کار میکنه.. (همین  قانون دوم ترمودینامیک هست)
خلاصه اومدن حساب کتاب کردند گفتند حالا که نمیتونیم انرژی گرمایی تلف شده رو صفر کنیم بیایم تا حد امکان کمش کنیم.. کلی حساب کتاب کردند دیدند ای بابا .. در بهترین حالت این میزان انرژی اتلافی از حدی کمتر نمیشه...
 کیفیت انرژی گرمایی به دما و بقیه پارامترها بستگی داره.. یعنی مثلا شما دارید 1000 ژول گرما منتقل میکنید از یه منبع گرمایی با دمای 1000 کلوین.. حالا در حالت دوم همون 1000 ژول گرما رو از یه منبع گرمایی با دمای 500 کلوین منتقل میکنید.. کیفیت انرژی اولی خیلی بالاتره و بیشتر میتونید کار از منبع گرمایی بگیرید..
بلههههه... ممکنه شما تا حالا فقط به کمیت فکر کردین و هیچ وقت نمیدونستیم که کیفیت چقدر در فیزیک مهمه.. من اولین بار که این قضیه رو شنیدم با استفاده از اون کلی مسایل زندگی برام روشن شد... بازده درس خوندن.. زندگی کردن... و...
اما این قضیه رو گفتم تا برسم به مفهموم اگزرژی..اگزرژی یه مفهوم بالاتر هست تا کار.. اگزرژی یعنی با این دما و امکانات سیکلی که داری چقدرشو به کار تبدیل کردی... یعنی کارکرد سیکل رو به تنهایی مورد بررسی قرار میده .. کار ینداره شرایط دمای بیرونی چقدره.. میگه ببین من میدونم دماها اینقدره .. اگه بخوام یه سیکل با بازده بالا قرار بدم" از همین وضعیت موجود" اینقدر کار تولید میکنه.. تو چقدر کار تولید میکنی با همین وضعیت؟ بعد نسبت کار شما رو به نسبت اون سیکل خفن ناک میسنجه و بازده بهتون میده....
یه مثال کاربردی بزنم براتون.. مثلا شما پسر بیل گیتس رو میبین که از پولای باباش استفاده میکنه و خرجشون میکنه... اون داره پول رو به کالا تبدیل میکنه... کیفیت پول بالاتر از کالا هست... پس کارش کاملا اتلافه... بازدهش صفره... اینکه هنر نکرده... هر کسی در این وضعیت پول خرج کردن رو بلده... اینکه با این حجم پول هم بیاد بره فروشگاه بزنه هم بازده پایینی داره .. باید فکر کرد که با این حجم پول ارتباطات شهرت و تکنولوژی بالاترین کاری که میتونه بکنه چیه...
من این مطلب رو سال سه لیسانس خوندم.. بیست سالم بود.. مطلبش برام خیلی سنگین بود.. هنوزم هست... هنوزم توی قضاوتام نمیتونم کامل رفتارها، موفقیت و شکست یه ادم رو با توجه به شرایط خودش بسنجم.. نه بهترین شرایط جامعه... اصن دیگران رو بیخیال .. هنوز نمیتونم خودمو بیرحمانه قضاوت نکنم... نمیتونم بگم روزالیند عزیزم تو در این شرایط بودی... بهترین خودت رو ارائه بده .. نه اینکه در سودای زندگی دیگران باشیم.. شاید اون چیزی که از زندگی اونا میبینم بازده صفر باشه و ما داریم بهترین عملکرد رو ارائه میدیم.. حواسمون باشه در سودای زندگی دیگران خودمون رو تلف نکنیم.
یه درس اخلاق داشتیم.. از سری درسهای عمومی در دانشگاه شیراز با دکتر کاکایی عزیز که برق و درس حوزه خونده بودند و روحانی شیرین و باصفایی بودند.. امیدوارم هر جا هستند رحمت خدا برشون باشه.. ایشون میگفتند خدا از امام حسین انتظاری داره که از من و تو نداره...خدا هم معیارش بازده قانون دوم ترمودینامیکه.

  • روزالیند فرانکلین

Image result for drunk professor

به حول و قوه الهی تز من وارد مسیری شده کاملا دهن صاف کن ... یه جوری ریاضی طور که دوستای ریاضی م هم دارند برام دل میسوزونن... سه ماهه دارم زور میزنم بفهمم.. بعد چند بارر خوندن بالاخره فهمیدم کلیات رو.. اما جزییات رو نه... رفتم پیش استادم گزارش شفاهی بدم.. کاربردهای اون قسمت ریاضی رو که خوندم به صورت کاملا تخیلی روی بقیه رشته م گفتم... که چه چالش هایی داریم در یه زمینه هایی و با این قسمت ها چطور میشه حلش کرد و ساده ترش کرد.. فقط تخیل بود و البته اگه کار بشه روش و یکم تحقیق بشه هر کدومش یه تز دکترای خوب در میاد از توش(خوب که میگم  یعنی دانشجو دکترا هشت سال بمونه کار کنه و کلی فحش بده به استادش هر روززز پنج وعده)... استادمم گفت که باریکلا الان داری یه چیزایی می فهمی و از نظر من الان ثابت کردی که پی اچ دیتو گرفتی.. حالا پاشو این مثالهایی که زدی رو پیاده کن ... تبدیلش به مقاله کن... تا یک سال دیگه پنج تا مقاله بده... بعدشم یه کاری کن همین جا هیئت علمی شی...

در تمام موارد من سرم رو تکون میدادم و میگفتم بله بله. یه جوری که انگار من غول چراغ جادو هستم و میتونم خواسته هاشو در یه چشم بر هم زدن عملی کنم. آخرش دیدم درست نیست دیگران استادمو توی وضعیت های ببینن آبرومون میره...این شد که بهش گفتم مقاله و اینا برام خیلی مهم نیس من که میخوام خونه دار شم... منو از همون ارتفاع های آفیسش پرت کرد صحن دانشکده :))


  • روزالیند فرانکلین

مدرسه رفتن رو خیلی دوست داشتم.. الان نه... الان حتی دوست ندارم یه ورکشاپ یک روزه برم.. برام راحت نیست که بشینم یه جا و مدرس تصمیم بگیره کی و کجا و چه طور مطلب رو بهم یاد بده.. 

یه جورایی شبیه فیلم دیدن هست.. شما توی سینما کنترل نور صدا تصویر رو ندارید نمیتونید اگه جایی رو متوجه نشدید به عقب بزنید یا جاهایی که حوصله تون سر رفته بزنید جلو بره اما توی خونه شما ارباب خودتون هستید.

یه نعمت  خیلییی بزرگ این چند سال خود اموز شدن هست.. در حدی که دیگه نمیتونم تصور سر کلاس رفتن رو داشته باشم.. چطور در توانم بوده که این همه مدت این همه حکومت های دیکتاتورهای کوچک  دو ساعته رو تحمل کنم :))

  • روزالیند فرانکلین